این سفرنامه ی کوچک را یک هفته قبل نوشتم. توضیحی برای پیام مهتاب مهر عزیز؛ و آن هم این که دلبستگی های من متفاوت از بقیه است که ای کاش مثل همه بودم. گاهی وفور احساس مثل بغض در گلو می نشیند و در مورد من فقط جاده است که می گشایدش...

و ممنونم از دوستان عزیزم که اگر نبودند...

....................

سفر به غرب و شمال غربي، و افق هاي تازه اي كه آشكار شد، هرچند مهتاب مهر عقيده دارد كه ايران به آذربايجان و گيلان و مازندران خلاصه نمي شود، ‌اما آنقدر ديدني و گفتني بسيار است كه مي شود بارها رفت و گفت و نوشت. اين سفر تحت تأثير ملاقات دوستان عزيزي بود از تبريز.

صبح پنج شنبه، با حمید بعد از يك روز اقامت در تبريز، به طرف اروميه رفتيم. 70 كيلومتر از تبريز تا ورودي دريا و بعد، 3 تا 5 كيلومتر راه دريايي كه با شناور طي كرديم و آنسوي درياچه به اروميه وارد شديم. اتوباني كه از روي دريا مي گذرد، شايد ماه هاي پاياني ساخت را سپري مي كند. پيشروي هاي خاكي در درياچه، از دوسمت شرق و غرب (اسكو و اروميه) انجام شده و راه آسفالته با موج شكن هاي كناره اش تقريبا به پايان رسيده، فقط مي ماند پل درياچه كه با سرعت در حال اجراست. احداث پل هم  به دو دليل صورت مي گيرد؛ يكي عبور شناورها از زير آن و ديگري حفظ چرخه ي محيط زيست. وگرنه، راه آسفالته را مي شد خيلي سريع تر و كم هزينه تر اجرا كرد. مي گويند درياچه ي اروميه تا چهل سال ديگر مي خشكد. در تعدادي از صد جزيره ي موجود در اين درياچه هنوز هم مي توان ردپايي از گوزن زرد ايراني، ‌منحصر به فرد ترين گونه ي گوزن در جهان را ديد. همينطور گونه هايي از پرندگان بومي ي در شرف انقراض.

ما به سواحل غربي درياچه رفتيم، آنجا كه به حاي شن، بلورهاي نمك زير پايمان بود. درست مثل اين كه برف باريده باشد، همه حا سفيد بود. زيبايي آن سواحل مسحور كننده بود. تمام شن هاي ساحل، نمك بود،‌حتي اگر تا 1 متر هم به زير زمين مي رفتي، باز هم به ماسه نمي رسيدي. آب درياچه فوق العاده سنگين و در عين حال شفاف بود و واقعا مي توانستي روي آب دراز بكشي.

اروميه شهر كثيف و فقيري است. جز چند ساختمان دولتي و تجاري، كمتر بناي بالاي دو طبقه در اين شهر ديده مي شود. ساختمان هاي شهر قديمي اند و مغازه ها، بيشترشان فقط چاي دارند و قند و شكر و سيگار. ما يك ساعت در گرما و آفتاب سوزنده ي ظهرگاهي اروميه، به دنبال يك سوپر ماركت گشتيم و آخر به سختي يافتيم. اروميه من را به ياد اليگودرز مي اندازد، نمي دانم چرا !

بلاخره مسجد كبود را ديدم. از فيروزه ي جهان اسلام، بعد از زلزله ي 1161 قمري فقط ورودي اصلي اش به شكل سابق باقي مانده بود و بيش از 95 درصد بنا تجديد ساخت شده بود. در همان بخش بازمانده هم مي توان عمق زيبايي و شكوه هنر اسلامي-ايراني را ديد. رنگ غالب كاشيكاري، آبي بود، چه آسماني و چه لاجوردي و چه سرمه اي. با نقش هاي ريز و بسيار هنرمندانه. يكي مي گفت نام اين مسجد فيروزه بوده، اما در راستاي حذف كلمات تركي و جايگزيني معادل هاي فارسي،‌ آن را مسجد كبود ناميده اند كه به معني قرمز است! حال تا چه اندازه قرمز به معني كبود است و تا چه ميزان فيروزه ريشه ي تركي دارد و كبود، ريشه ي فارسي؛ و چه افرادي مي خواهند كلمه هاي تركي را حذف كنند و معادل فارسي بجايش بگذارند، الله اعلم ! اين را گفتم، ياد يكي از راننده هاي شهري تبريز افتادم كه مي گفت دو ماه پيش، ما، ‌دانشجويان تهراني را كتك مي زديم! و اضافه كرد كه اگر شما (ما) آن زمان به تور ما (ايشان) مي افتاديد،‌ مثل حالا محترمانه با شما (ما) برخورد نمي شد! گفتم كج فهمي چند نفر را به حساب يك قوم نگذاريد، كه مي تواند از ياد ببرد كه آذربايجان، ايران را نگه داشت؟

آرامگاه شهريار را هم ديديم كه به فراخور نام بزرگش، شايسته و استوار بنا شده بود. يادبودي هم از خاقاني شرواني كه زاده ي شروان و درگذشته ي تبريز بود هم،‌ در ورودي مقبره الشعراء جلب توجه مي كرد. تبریز شهر زیبایی است. اتوبان ها و پل های تبریز را در کمتر شهری دیدم. ترافیک شهر تقریبا همیشه روان است. دقایقی هم که میهمان ائل گلی بودیم که این بار بر خلاف دفعه ی قبل عرفانی نبود و پر از آدم شده بود!

یک روز هم در کندوان بودیم، یکی از سه روستای صخره ای جهان و تنها روستای صخره ای که هنوز زندگی در آن جریان دارد. کندوان در 60 کیلومتری جنوب غربی تبریز واقع شده، در مسیر آذرشهر و بعد از آن، اسکو. کندوان سه هزار سال قدمت دارد و توریست های زیادی را به خود جلب می کند. خانه های کندوان در درون صخره های آهکی شکل داده شده اند، یعنی زمین و دیوار و سقف همه از صخره است.چشمه ی آب معدنی کندوان بسیار معروف است و آن را برای سنگ کلیه مفید می دانند. مردان و جوانان روستا همگی در حاشیه ی رودخانه بساط سوغاتی فروشی راه انداخته اند. روستا رو به زشتی گزارده است و خانه های تقریبا تازه ساز ِ غیر صخره ای شمایل زشتی به یکی از جاویدترین جامعه های زنده ی تاریخ داده اند. مدرنیته آرام آرام کندوان را در خود غرق خواهد کرد و اگر این روستا در کشوری تاریخ دوست تر بود...

پر حرفی من را ببخشید، اما این فقط شمه ای از آنچه بود که دیدیم...

 

 

خانه هایی صخره ای در کندوان